به گزارش مشرق، شهید «امیر ساریخانی» در سال 65 در سن 27 سالگی از سوی ارتش به منطقه عملیاتی حاج عمران اعزام شده و در این منطقه به زمره شهدای جاویدالاثر پیوست. هویت شهید ساریخانی از طریق پلاک شناسایی شد. از این شهید بزرگوار دو فرزند به یادگار مانده است.
با وجود اینکه در تمام این سالها منتظر بازگشت همسرم بودم اما افتخار میکنم که لقب «همسر شهید» را دریافت کردم.
شهید نام نوهاش را برگزید/ مهر «وصیتنامه» سی ساله باز شد
پسرانم را به راه پدرشان هدایت کردم
در دوران مفقودی امیر، پیام های ضد و نقیضی به ما میرسید اما تا پیش از آزادی اسرا گمان میکردم که اسیر شده است. ما همچون لیلی و مجنون زندگی میکردیم و من نمیخواستم شهادتش را قبول کنم. برای شادی روح همسرم در 21 ماه مبارک رمضان مراسم یادبودی برایش برگزار میکردم اما در طی این سالها تاب برگزاری مراسم مجللی را نداشتم.
آن زمان فرزندانمان 2 و چهارساله بودند، از آن پس سعی کردم آنها را آنگونه که پدرشان دوست داشت تربیت کنم. از آنها خواستم تا راه پدرشان را ادامه دهند. با وجود تمام وابستگیهایی که به پسرانم دارم، اگر هر کدام از آنها بخواهند برای دفاع از حریم آل الله (ع) به سوریه بروند، مانع اعزامشان نمیشوم.
هر بار که بیتاب پدرشان میشدند، آنها را با جملاتی همچون «بابا برای دفاع از ما رفت»، «بابا برمیگردد»، «بابا برای دفاع از اسلام شهید شد» و ... آرام میکردم. وصیت نامه و یادگاری های همسرم را در اختیار فرزندانم قرار دادم تا در هنگام دلتنگی به سراغ آنها بروند.
پسرانم در تشییع شهدای گمنام شرکت میکردند. پسرم پس از دیدار با پیکر پدرش میگفت: «در میان تابوت شهدای گمنام به دنبال نام پدرم میگشتم و سرانجام بر روی یکی از آنها که نام شهید امیر ساریخانی را نوشته بود را یافتم.» این جملات نشان از انتظار آنها در طی این سالها دارد.
در طی این 30 سال همیشه نبودش را احساس کردم اما در شب دامادی فرزندانمان بیش از پیش به حضورش نیاز داشتم. چشم انتظاری ما به گونهای بود که هیچ کس بی موقع در خانه را نمیزد زیرا میدانست که هر ثانیه منتظر شنیدن خبری از امیر هستیم.
شهید نام نوهاش را برگزید
پسرم چند سال چشم انتظار به دنیا آمدن فرزند بود. از همسرم خواستم تا واسطه نوه دار شدنمان شود. چندی بعد همسرم به خواب پدرم آمد. در عالم رویا سه شاخه گل سرخ به پدرم میدهد و میگوید: «من قادر به صحبت با محبوبه نیستم. این سه شاخه گل را به شما، همسرم و پدر عروسم تقدیم میکنم.» همچنین از پدرم میخواهد در صورت نوه دار شدن نام وی را «زهرا» بگذاریم. زمانی که نخستین نوهام به دنیا آمد، وی را طبق خواسته همسرم «زهرا» نامیدیم.
همسر، فرزندان و خانواده شهید روز گذشته(11 اسفندماه) برای نخستین بار بعد از 30 سال با پیکر عزیز خود در معراج شهدا وداع کردند.
گمنامی را برگزید
امیر پسرعمه من بود. سال 57 در سن 16 سالگی به عقد وی درآمدم. امیر در ستاد جنگ های نامنظم فعالیت میکرد. همسرم پس از شهادت شهید چمران وارد مناطق عملیاتی شد. آن زمان تنها یک فرزند به نام مهدی داشتیم. سال 62 خداوند فرزند دیگری نیز به ما عطا کرد اما این موضوع عاملی برای بازماندن از هدفش نبود و در هنگام عملیات ها به جبهه می رفت.
شهید نام نوهاش را برگزید/ مهر «وصیتنامه» سی ساله باز شد
دفاع از وطن و انقلاب اسلامی هدف هر دوی ما بود به همین خاطر نه تنها مانع رفتنش نمی شدم بلکه وی را تشویق می کردم. آخرین اعزامش اردیبهشت ماه سال 65 بود. در آخرین خداحافظی وصیت نامه اش را به من سپرد. همچنین اجازه نداد تا همراه فرزندانمان به بدرقهاش بروم. زمانی که از من جدا شد، هر قدمی که برمیداشت به عقب نگاه میکرد. آن خداحافظی برایم حکم آخرین دیدار را داشت.
امیر پسرعمه من بود. سال 57 در سن 16 سالگی به عقد وی درآمدم. امیر در ستاد جنگ های نامنظم فعالیت میکرد. همسرم پس از شهادت شهید چمران وارد مناطق عملیاتی شد. آن زمان تنها یک فرزند به نام مهدی داشتیم. سال 62 خداوند فرزند دیگری نیز به ما عطا کرد اما این موضوع عاملی برای بازماندن از هدفش نبود و در هنگام عملیات ها به جبهه می رفت.
شهید نام نوهاش را برگزید/ مهر «وصیتنامه» سی ساله باز شد
دفاع از وطن و انقلاب اسلامی هدف هر دوی ما بود به همین خاطر نه تنها مانع رفتنش نمی شدم بلکه وی را تشویق می کردم. آخرین اعزامش اردیبهشت ماه سال 65 بود. در آخرین خداحافظی وصیت نامه اش را به من سپرد. همچنین اجازه نداد تا همراه فرزندانمان به بدرقهاش بروم. زمانی که از من جدا شد، هر قدمی که برمیداشت به عقب نگاه میکرد. آن خداحافظی برایم حکم آخرین دیدار را داشت.
همسرم در 6 سالگی، پدر و مادرش را از دست داده بود. در آخرین اعزامش میگفت: «دوست دارم همچون مادرم فاطمه زهرا(س) گمنام بمانم. اگر شهید شدم به دنبال من نیایید.» ما به وصیتاش عمل کردیم و منتظر ماندیم تا خودش بازگردد. صبح امروز خبر بازگشت پیکرش را به من دادند، هنوز بازگشتش را باور نکردم.
شهید نام نوهاش را برگزید/ مهر «وصیتنامه» سی ساله باز شد
پسرانم را به راه پدرشان هدایت کردم
در دوران مفقودی امیر، پیام های ضد و نقیضی به ما میرسید اما تا پیش از آزادی اسرا گمان میکردم که اسیر شده است. ما همچون لیلی و مجنون زندگی میکردیم و من نمیخواستم شهادتش را قبول کنم. برای شادی روح همسرم در 21 ماه مبارک رمضان مراسم یادبودی برایش برگزار میکردم اما در طی این سالها تاب برگزاری مراسم مجللی را نداشتم.
آن زمان فرزندانمان 2 و چهارساله بودند، از آن پس سعی کردم آنها را آنگونه که پدرشان دوست داشت تربیت کنم. از آنها خواستم تا راه پدرشان را ادامه دهند. با وجود تمام وابستگیهایی که به پسرانم دارم، اگر هر کدام از آنها بخواهند برای دفاع از حریم آل الله (ع) به سوریه بروند، مانع اعزامشان نمیشوم.
هر بار که بیتاب پدرشان میشدند، آنها را با جملاتی همچون «بابا برای دفاع از ما رفت»، «بابا برمیگردد»، «بابا برای دفاع از اسلام شهید شد» و ... آرام میکردم. وصیت نامه و یادگاری های همسرم را در اختیار فرزندانم قرار دادم تا در هنگام دلتنگی به سراغ آنها بروند.
پسرانم در تشییع شهدای گمنام شرکت میکردند. پسرم پس از دیدار با پیکر پدرش میگفت: «در میان تابوت شهدای گمنام به دنبال نام پدرم میگشتم و سرانجام بر روی یکی از آنها که نام شهید امیر ساریخانی را نوشته بود را یافتم.» این جملات نشان از انتظار آنها در طی این سالها دارد.
در طی این 30 سال همیشه نبودش را احساس کردم اما در شب دامادی فرزندانمان بیش از پیش به حضورش نیاز داشتم. چشم انتظاری ما به گونهای بود که هیچ کس بی موقع در خانه را نمیزد زیرا میدانست که هر ثانیه منتظر شنیدن خبری از امیر هستیم.
شهید نام نوهاش را برگزید
پسرم چند سال چشم انتظار به دنیا آمدن فرزند بود. از همسرم خواستم تا واسطه نوه دار شدنمان شود. چندی بعد همسرم به خواب پدرم آمد. در عالم رویا سه شاخه گل سرخ به پدرم میدهد و میگوید: «من قادر به صحبت با محبوبه نیستم. این سه شاخه گل را به شما، همسرم و پدر عروسم تقدیم میکنم.» همچنین از پدرم میخواهد در صورت نوه دار شدن نام وی را «زهرا» بگذاریم. زمانی که نخستین نوهام به دنیا آمد، وی را طبق خواسته همسرم «زهرا» نامیدیم.